گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و دوم
III – شیر لندن: بایرن، 1811-1814


بسیار آسان دوستانی دور خود گرد آورد زیرا که از لحاظ شخصی و رفتار، مردی جذاب بود. صحبتش مطبوع و دلنشین می نمود؛ در ادبیات و تاریخ اطلاعات گسترده و جامعی داشت؛ وفاداری او به دوستانش بیش از وفاداری او به معشوقگانش بود. در شمارة 8 خیابان سنت جیمز آپارتمانی برای خود فراهم آورد و در آنجا از تامس مور، تامس کمبل، سیموئل راجرز، هابهاوس و دیگران بگرمی پذیرایی می کرد. آنان نیز به نوبة خود مقدمش را در جمع خویش گرامی می داشتند. از طریق راجرز و مور به جرگة مشهور و سرشناس هلندهاوس راه یافت و در آنجا با ریچارد برینزلی شریدن، که گرچه از نظر نفوذ سیاسی رو به افول می رفت هنوز فراست و نکته سنجی خویش را در صحبت از دست نداده بود، آشنا شد. بایرن چنین به یاد می آورد که «وقتی او زبان به سخن می گشود، ما جملگی گوش می شدیم، و بدون آنکه کوچکترین خمیازه ای برکشیم از ساعت شش بعدازظهر تا ساعت یک بعد از نیمه شب از محضرش مستفیض می گشتیم ... آدم بیچاره! حیف که کاملاً مست می شد و زود از پا در می افتاد. گاه به گاه نوبت من می شد که او را به خانه برم.»
بایرن که از معاشرت با این طبایع آزادیخواه بر سر شوق آمده بود به مسئلة کارگران طرفدار نهضت لودایت1 که در ولایت ناتینگم شر، ولایت خود بایرن، دست به خرابکاری زده بودند

1. هر یک از گروههای کارگران انگلیسی که بین سالهای 1811 تا 1816 سر به شورش برداشتند و ماشینهای نساجی را خرد کردند، با این باور که آن ماشینها موجب افزایش شمار بیکاران خواهد شد. این عنوان احتمالا از نام Ned-Ludd گرفته شده است که در اواخر قرن هجدهم کارگاههای جوراب بافی را ویران می ساخت. ـ م.

عطف توجه کرد و درصدد برآمد از آن کارگران که به خراب کردن کارگاهها و ماشین آلات کارخانه ها مبادرت ورزیده بود دفاع کند. در تاریخ 20 فوریة 1812، مجلس عوام لایحه ای را تصویب کرد که به موجب آن هر کارگر مرتکب خراب کردن کارگاهها که دستگیر می شد به کیفر اعدام می رسید. این لایحه به مجلس لردان فرستاده شد و در تاریخ 27 فوریه، بایرن در آن مجلس از جای خویش برخاست تا علیه آن لایحه سخن گوید. وی خطابة خود را قبلاً به انگلیسی بسیار فصیح و ممتاز انشا کرده بود و با لحنی آمیخته با فروتنی که از یک نمایندة مجلس لردان در موقع ایراد نخستین خطابه و سخنرانی خویش انتظار می رفت، شروع به ایراد آن خطابه کرد. در آن سخنرانی که جنبة دفاعیه ای داشت، بایرن به این نکته اذعان کرد که برخی از آن کارگران به خاطر ارتکاب آن اعمال خشونت آمیز که حاصلش وارد ساختن خسارت هنگفتی به اموال بود، و از آن نظر که ماشین آلات خرد و ویران شده توسط آنان می توانست در نهایت برای اقتصاد ملی مایة برکتی باشد، مسلماً مقصر و خطاکار بوده اند؛ ولی، در همان احوال، همین ماشین آلات موجب شده بود که صدها نفر از کارگران را از کار بیکار سازد، آن هم کارگرانی که با رنج و زحمت فراوان در طول سالهای متمادی کارآیی و مهارتی در رشتة خود حاصل کرده بودند، ولی این کارآیی و مهارت ناگهان برای ایشان بی فایده شده بود زیرا دیگر نمی توانستند به یاری آن معاش خانوادة خویش را تأمین کنند؛ و در نتیجه، سرنوشتی آمیخته با فقر و تنگدستی پیدا کرده بودند و امیدشان به صدقه و دستگیری مردم یا مؤسسات خیریه معطوف شده بود؛ و بدین ترتیب، می توان میزان نومیدی و تلخکامی آنان را از روی عکس العمل خشونت آمیزشان سنجید. سخنران جوان همچنانکه به ایراد خطابة خویش ادامه می داد، جانب احتیاط را فروگذاشت و پشتیبانی و همدردی مستمعانش را نیز از دست داد زیرا که به جنگ انگلستان با فرانسه تاخت و آن را سرچشمه و منبع بدبختی بیسابقه در میان طبقة کارگر انگلستان تلقی کرد. لردان اخمها درهم کردند و آن لایحه را به تصویب رسانیدند. در 21 آوریل، بایرن سخنرانی دیگری ایراد کرد و ضمن آن فرمانروایی و سلطة انگلستان را بر ایرلند مورد نکوهش قرار داد. بایرن در این سخنرانی ضمناً خواستار آزادی جملگی کاتولیکها در سراسر امپراطوری بریتانیا شد. لردان فصاحت او را ستودند، ولی درخواستش را نادیده گرفتند و او را به سان یک معصوم سیاسی که برای حزبش هیچ سودی نداشت برجای خود نشاندند. بایرن از آن پس دست از سیاست برداشت و تصمیم گرفت از نقطه نظرهای خویش به یاری شعر دفاع کند.
دوازده روز پس از تاریخی که وی نخستین سخنرانی خویش را در مجلس لردان ایراد کرد، دو بخش اول و دوم منظومة زیارت چایلد هرلد انتشار یافت و در دسترس مردم قرار گرفت.

موفقیت تقریباً بدون سابقة این اثر – چاپ اول که در پانصد نسخه بود ظرف سه روز نایاب شد – مصنف را در این باور راسخ ساخت که به رسانه ای استوارتر و خلل ناپذیرتر از ایراد خطابه های دفاعیه در مجلس لردان دست یافته است. در همین زمان بود که بایرن این جملة معروف حاکی از تظاهر و اطمینان فراوان نسبت به خویشتن را بر زبان جاری ساخت: «یک روز صبح از خواب برخاستم و خود را مشهور یافتم.» حتی دشمنان دیرینه اش در ادینبره ریویو زبان به تحسین او گشودند، و بایرن هم، به عنوان حقشناسی، نامه ای حاکی از پوزشخواهی برای جفری فرستاد، زیرا به این شخص در هجونامة خویش به نام منظومه سرایان انگلیسی و انتقاد نویسان اسکاتلندی سخت حمله کرده بود.
در این زمان، تقریباً همة درها بر روی بایرن گشوده شده بود. تقریباً جملگی خانمهای سرشناس لندن که میزبانی محافل و مجالس مهم شهر را برعهده داشتند او را دعوت می کردند. ده – دوازده زن، که شیفته و مجذوب سیمای مطبوع و جذابش بودند چون پروانه ای به دورش می چرخیدند و هریک امیدوار بودند با نیروی دلربایی و رعنایی و طنازی خویش، شیر جوان را به دام خویش آورند. اینان از شهرت وی که در امور جنسی بسیار حریص بود سر نمی خوردند و عنوان لردیش، او را در نظر کسانی که از میزان بدهکاریهایش بی خبر بودند چون غنیمتی گرانبها جلوه گر می ساخت. بایرن از بذل توجه آنان لذت می برد و از درخشندگی مرموز آنان به سادگی به هیجان می آمد. خودش می گفت «در وجود من، چیزی است که زنان را به راحتی نرم می سازد – نوعی نفوذ عجیب، حتی اگر عاشقشان نباشم – یعنی چیزی که نمی توانم از عهدة وصفش برآیم زیرا دربارة مسائل جنسی نظر خوبی ندارم.» ولی با وجود هوشمندی آمیخته به شکاکیتش، بارها مجذوب آن جاذبة مغناطیسی شد که هر زن سالم در برابر هر مرد سالم از خود ساطع می کند.
یکی از نخستین کسانی که توانست بایرن را در دام عشق خودگرفتار سازد لیدی کرولاین لم 1785-1828 دختر لرد بسبارو بود. این زن در بیست سالگی با ویلیام لم، دومین پسر لرد و لیدی ملبورن ازدواج کرد. کرولاین پس از خواندن منظومة زیارت چایلدهرلد بر آن ԘϠکه با نویسندة آن دیدار کند، ولی نخستین بار که به بایرن معرفی شد دستخوԠهراس گشت و با شتاب از او روی گرداند زیرا به زعم خودش «او را برای آشنایی، آدم خطљƘǙآ۠یافت. این روی برگردانی کرولاین موجب برانگیختن شعلة شوق و کنجکاوی بایرن شد و وقتی آن دوبار دیگر با یکدیگر دیدار کردند، به گفتة کرولاین «از من تمنا کرد اجازه دهم باز هم مرا ببیند.» بایرن آمد. کرولاین سه سال از او بزرگتر و از شوهرش صاحب فرزندی شده بود. با همة این احوال، خود را آراست و معطر ساخت و به استقبالش شتافت؛ درهمان حال که وارث ثروت هنگفتی نیز بود. بایرن بار دیگر آمد و این آمدن هر روزتکرار شد. شوهر کرولاین که با گرفتاریها و کارهای سیاسی خșʘԠسرگرم بود، همچنانکه مرد ایتالیایی حضور یک مرد بیگانه را چون «یک ندیم ملتزم رکاب» برای همسرش می پذیرد، حضور بایرن را درخانة خویش پذیرا گشت.

از آن پس، کرولاین روز به روز بیشتر شیفته و خاطرخواه بایرن شده به صورتی علنی و بی پرده به آپارتمانش می رفت، گاهی خود را به جامه و ظاهر غلام بچه ای در می آورد. نامه های شورانگیز عاشقانه برای بایرن می نوشت. برای چند صباحی دل بایرن نیز به او سخت گرم شد تا بدان پایه که پیشنهاد کرد با کرولاین پا به گریز بگذارند. اما وقتی مادر و شوهر کرولاین او را در سپتامبر 1812 به ایرلند بردند، بایرن به آن پیشامد با خونسردی رضایت داد و اندک زمانی بعد از آن، درگیر روابط عاشقانه ای با لیدی آکسفرد شد.
بایرن در کنار این ماجراهای پرشور و عاشقانه، نظم و ثباتی هم در زندگی خویش فراهم می آورد که به او مجال می داد پی در پی آثاری تصنیف کند. این آثار که به شعری بسیار نغز و روان سروده می شد شامل یک رشته از داستانهای مشرق زمین، سرشار از ماجرا، خشونت و عشق بود. در این آثار هیچگونه ادعای عظمت و درخشندگی از جانب نویسنده به چشم نمی خورد، بلکه حاصل قوة تخیل و تصوری رمانتیک و منعکس سازندة سفرهای نویسنده در آلبانی، اپیروس و یونان بود. در ضمن آنها نویسنده کمتر فکر خود را به کار می انداخت؛ و از خواننده نیز انتظار هیچ گونه اشتغال فکری از خواندن آن آثار نمی رفت؛ از این رو به تعداد زیادی به فروش می رفت. نخستین داستان از این زمره، داستان بی دین1 بود که در مارس 1813 منتشر شد. چند ماهی بعد از آن، در ماه دسامبر، داستان عروس ابیدوس انتشار یافت – از این داستان ظرف یک ماه شش هزار نسخه به فروش رسید. از آن موفقتر، داستان راهزن بود که در ژانویة 1814 در ویترین کتابفروشیها ظاهر شد؛ ده هزار نسخه از آن در همان روز اول انتشار به فروش رفت و رکورد فروش کتاب را تا آن زمان شکست زیرا چنان استقبالی از یک کتاب تا آن زمان بیسابقه بود. سپس نوبت انتشار داستان لارا در سال 1815 و محاصرة کورنت در سال 1816 رسید. ناشر این آثار سکه های طلای فراوان از فروش آنها گرد آورد و سهمی از آن را در اختیار بایرن قرار داد؛ ولی شاعر، که از غرور لردی با نصیب بود، از دریافت پول در بهای اشعارش خودداری ورزید.
حتی در آن زمان که بایرن این داستانها را دربارة یاغیان بی پروا به نظم می نگاشت، خود از داشتن زندگی آمیخته با آشفتگی و بی نظمی احساس ملالت خاطر می کرد. دریافته بود که نمی تواند آن سان به عیاشیها و زنبارگیهای خود ادامه دهد مگر آنکه سلامت و اعتبار اجتماعی و مال و منالش را بر سر آن تباه سازد. او و دوستش هابهاوس عهد کرده بودند هیچ گاه تن به ازدواج ندهند زیرا ازدواج را چون زندانی برای روح و جسم می انگاشتند؛ ولی در این دوران بایرن از خود می پرسید آیا ازدواج نمی تواند به صورت مهاری ضروری برامیال و هوسهایش به کار آید، امیال و هوسهایی که اگر همچنان بی بند و بار رها شود نه تنها

1. The Giaour ، کلمه ای که از واژة «گبر» فارسی گرفته شده است. ـ م.

شخص بلکه جامعه را نیز به فساد و تباهی سوق می دهد؟ این احساس برایش پیش آمده بود که شاید صلاح آن باشد که آزادی را از دست بدهد، ولی در مقابل از نعمت ثبات و آرامش برخوردار شود؛ یا از طریق ازدواج، به درآمدی مطمئن تر از آنچه املاک در حال ویرانیش در دیر نیوستد برایش فراهم می آورد دست یابد.
ظاهراً آنا بلامیلبنک چنان می نمود که می تواند همة این توقعات را برآورده سازد. دختری صاحب جمال و تحصیلکرده بود و تنها فرزند یک خانوادة بسیار ثروتمند. وقتی بایرن نخستین بار در تاریخ 25 مارس 1812، او را در خانة عمة اوموسوم به لیدی ملبورن دید، تحت تأثیر لطف و ملاحتش قرار گرفت: «ترکیب چهره اش ظرافتی زنانه داشت گرچه بسیار شکیل نبود. از لطیف ترین وخوش رنگترین پوستی که به تصور درآید نصیب داشت. اندامش باتوجه به بالایش بسیار موزون و آراسته بود و در مجموع حرکات و اطوارش یک نوع سادگی و فروتنی موقرانه تجلی می کرد ... و همین، مرا فوق العاده مجذوب او ساخت.» نخست سرصحبت را با دختر باز نکرد زیرا هریک از آن دو منتظر بود تا دیگری لب به سخن بگشاید و به گفتگو آغاز کند. ولی دختر نیز مجذوب بایرن شده بود زیرا دردفتر خاطرات و در نامه هایش، مدتی را مصروف موشکافی دربارة منش و سیرت بایرن کرده است: «روحی دیر آشنا و رفتاری تند دارد ... ... این رفتار، پنهان سازندة شدت تحقیری است که درچنین روحی نهفته. ... آدمی صمیمی و با استقلال رأی است. ... گفته می شود که آدمی بی ایمان است و من درستی این گفته را بعید نمی دانم زیرا که تجلیات مغز وی در مجموع از چنین نکته ای حکایت می کند. منظومة زیارت چایلدهرلد وی بخوبی و رسایی حاکی از این واقعیت است که وی می تواند احساسی ناشی از نجابت و شرافت داشته باشد ولی رفتارش موجب شده است که محسناتش از نظرها دور بماند.» این عبارتها حاکی از حدت ادراک نویسنده بود، و شاید هم این اندیشه به مغز دختر خطور کرد که دست به کاری بسیار جالب و در عین حال خطرناک بزند، و آن اینکه بکوشد تا این مرد حساس را از چنگال حواسش نجات دهد؛ آن فضیلتهای پنهان مانده در زیر نقاب کمرویی وی را آزاد سازد، اگر بشود، در این میان شیر جوان لندن را از چنگ جملگی آن زنانی که اسیر و مجذوب شهرت رسوایی آورش شده بودند بیرون آورد و فقط برای خود نگاه دارد.
ماهها سپری شد و طی این مدت، ابتکار عمل همچنان در دست لیدی کرولاین لم بود. آنگاه آن شعلة برافروختة عشق و شوریدگی را، دریایی که ایرلند را از انگلستان جدا می کرد، سرد و بی فروغ ساخت، و در 13 سپتامبر 1812، بایرن نامه ای عجیب به لیدی ملبورن نوشت و همین نامه در زندگی بایرن راهی مقدر و نابود کننده گشود: «بیم دارم از اینکه در بند سرزلف کسی بوده ام و هستم و خواهم بود ... که با او هرگز زیاد سخن نگفته ام ولی، هیچ گاه هم چهره اش از نظرم دور نشده است! ... کسی که آرزو می داشتم اگر این ماجرای (کرولاین لم) به میان نیامده بود با او ازدواج کنم. ... زنی که نظرم را به خویش معطوف ساخته، همان میس میلبنک




<627.jpg>
آر. وستال: لرد بایرن (1813). گالری ملی چهره ها، لندن


است. ... هرگز به زنی برنخورده ام که این چنین احترام مرا برانگیخته باشد.» لیدی ملبورن که از دریافت چنین نامه ای بسی مسرور گشته بود اعتراف بایرن را در عشق، به برادرش اطلاع داد و از او پرسید که اگر از او خواستگاری به عمل آید بدان ترتیب اثر خواهد داد یا خیر. در 12 اکتبر، میس میلبنک پاسخی فرستاد که از نظر نکته سنجی و سیاستمداری می تواند از قلم شخصی نظیر تالران بر کاغذ جاری شده باشد:
چون بر این باور هستم که او هرگز از چنان محبت عمیقی با نصیب نخواهد بود تا مرا در زندگی قرین خوشبختی سازد، اگر کاری کنم که، حتی به شیوه ای غیر مستقیم، احساسات فعلیش را مورد تأیید قرار دهم، در حقش خطا کرده ام. از تأمل محدودی که در رفتارش داشته ام، این آمادگی برایم فراهم شده است که شهادت مؤکد شما را به نفع وی باور داشته باشم و این حالت خویش را که در پذیرا شدن عشق و دلبستگی وی دستخوش تردید گشته ام با کمال میل، بیشتر به نارسایی و نقص احساسات خود نسبت می دهم تا آنکه منش و سیرت وی را ناپسندیده انگارم. پس از این مطلب که بیان آن از جانب من همراه با اندوه و تأسفی واقعی، به عمل می آید که مبادا موجب رنجش کسی بشوم، چاره ای ندارم که ارتباط آیندة خودمان را به قضاوت او واگذارم. نمی توانم هیچ گونه دلیلی داشته ام باشم که از یک آشنایی پای عقب کشم که موجب سرفرازی من می شود و می تواند مرا از بسی لذات عقلایی با نصیب سازد. فقط از این بیم دارم که مبادا، برخلاف میل و ارادة خود، با این آشنایی، موجب اغفال او شوم.
بایرن که در دل خویش هیچ گونه شوقی اساسی نسبت به این بانوی فاضل و با وجدان حس نکرده بود، امتناع او را با خوشرویی پذیرفت و بی درنگ و به آسانی در آغوش کنتس آکسفرد، سپس لیدی فرانسس وبستر و همزمان با آن در آغوش خواهر ناتنیش اوگاستالی، همه چیز را به دست فراموشی سپرد و دم را به غنیمت شمرد. واگاستا که در سال 1783 متولد شده بود از برادر ناتنیش پنجسال بزرگتر بود. در آن زمان (1813) شش سال از ازدواج وی با پسر عمویش سرهنگ جورج لی می گذشت و از این ازدواج سه فرزند به دنیا آورده بود. در آن هنگام، اوگاستا از خانه اش که در شهر سیکس مایل باتم در ولایت کیمبریج شر واقع بود به نزد بایرن آمده بود تا از او کمک مالی بخواهد زیرا وضع مالی آنها در نتیجة باختنهای هنگفت شوهرش و سرگرمی او در میدانهای مسابقات اسبدوانی که موجب غیبت های طولانیش از خانه و خانواده می شد، دستخوش دشواری و مضیقه شده بود. بایرن نمی توانست کمک زیادی به این خواهر ناتنی بکند چون درآمد خودش در آن زمان متزلزل و ناکافی بود ولی با گرمی و علاقه سر گفتگو را با ناخواهری گشود و بزودی دریافت که او هم زنی است.
در آن موقع، اوگاستا زنی سی ساله بود، نه از آن نوع زن سی ساله 1ای که مورد ستایش بالزاک بود زیرا که فاقد زمینة روشنفکری می نمود و از نشاط و سبکبالی نیز نصیبی نداشت؛ ولی

1. Femme de trente ans ، عنوان یکی از داستانهای بالزاک. ـ م.

در عوض موجودی مهربان و شفیق وخوش محضر بود و شاید هم اندکی از شهرت برادر ناتنیش دستخوش هراس شده بود و بدان متمایل گشته بود که هرچه را از عهده اش برمی آمد در اختیار وی بگذارد. سالهای طولانی جدایی آن بردار و خواهر ناتنی از یکدیگر و با در نظرگرفتن اینکه شوهر اوگاستا نیز چندان در بند رسیدگی و دلجویی از همسرش نبود، آن زن را از نظر عاطفی به هیچ جای و هیچ کسی پایبند نمی ساخت و او از این بابت خود را آزاد احساس می کرد. بایرن که، با شتابزدگی، هر گونه قید و بند اخلاقی را که با معیارهای منطق جوانیش سازگار نمی نمود به دور افکنده بود، در این اندیشه بود که اشکالی نخواهد داشت او با خواهر ناتنی خود همبستر شود، چنانکه فراعنة مصر در زمان خود چنین می کردند. از آنچه بعداً پیش آمد معلوم شد که وی از برقرار کردن روابط جنسی با اوگاستا، درنگی نکرده بود. در ماه اوت سال 1813 به فکر افتاد که اوگاستا را با خود به یک سفر روی دریای مدیترانه ببرد.
این نقشه عملی نشد ولی در ماه ژانویة 1814، بایرن واگاستا را با خود به دیر نیوستد برد. وقتی در 15 آوریل 1814، اوگاستا دختری زایید، بایرن به لیدی ملبورن نوشت: «اگر میمونی زاده شده باشد تقصیرش به گردن خود من است.» نوزاد مدورالی نامیده شد و بعداً اطمینان یافت که دختر بایرن است. در ماه مه بایرن مبلغ 3,000 لیره برای اوگاستا فرستاد تا وامهای شوهرش را تسویه کند. درماه ژوئیه بار دیگر مدتی را با او در، هیستینگز گذراند و در ماه اوت نیز برای بار دوم او را با خود به املاکش در دیر نیوستد برد.
در آن زمان که بایرن بیش از پیش در ماجرای ارتباط با خواهر ناتنی غرفه می شد، میس میلبنک نیز برای او نامه هایی می فرستاد که لحن حاکی از صمیمیت فزاینده در آن نامه ها، بایرن را بر آن داشت در یادداشتهای روزانة خود در تاریخ اول دسامبر 1813 چنین بنگارد:
دیروز نامة بس زیبایی از آنابلا به دستم رسید که پاسخش را دادم. دوستی و وضع ارتباط، با یکدیگر واقعاً چه اندازه غیر عادی است! بدون آنکه از جانب هیچ یک از ما دو نفر برق عشقی بدرخشد ... و، آنکه وارث ثروتی هنگفت می باشد، از بدی و فساد مطلقاً در او نشانی نیست؛ و این کاملاً عجیب می نماید. او دختری بیست ساله است؛ درحد خود از عنوان و مزایای اشراقی نصیب دارد؛ تنها فرزند خانواده و یک بانوی فاضل به تمام معنی است؛ کسی که همیشه راه زندگیش را خود انتخاب کرده است؛ او یک شاعره است؛ در ریاضیات و علوم ماوراء الطبیعه تبحری دارد؛ و، با وجود این، زنی مهربان، بخشاینده و نرمخو است و از تظاهر و فضل فروشی در او نشانی دیده نمی شود. هرکس دیگری با چنین کثرت معلومات جای او بود و یک دهم امتیازات او را داشت، خویشتن را گم می کرد.
از طرفی هم، آنابلا میلبنک که ظاهراً از این همه تحسین و تعریف بایرن درباره خویش با خبر شده بود در نامه هایش در طول سال 1814 به شیوه ای فزاینده، با نرمی و لطف سخن می گفت و خاطر بایرن را مطمئن می ساخت که هنوز قلبش را به کسی نداده است و از بایرن درخواست کرد تصویری از خود برای او بفرستد و در پایان نامه اش نیز امضا کرد: «دوستدار و علاقه مند

شما» بایرن که در پرتو گرما بخش نامه های دخترک، روز به روز شوق بیشتری احساس می کرد، در تاریخ 10 اوت در نامه ای برای او نوشت: «تو را دوست می داشتم، دوست می دارم و همیشه همچنان دوست خواهم داشت.» دختر نیز پاسخ داد که برای ازدواج شایستگی ندارد زیرا در عالم فلسفه و شعر و تاریخ مجذوب گشته است. بایرن که این پاسخ دختر را یک نوع مبارزه طلبی تلقی می کرد. در تاریخ 9 سپتامبر نامه ای دیگر برایش فرستاد و ضمن آن از او بار دیگر خواستگاری به عمل آورد. ولی لحن این نامه به عمد چندان آمیخته با شور و بیقراری نبود – درست نظیر یک شطرنج باز که با خونسردی مهره ای را جابه جا می کند تا حریف را به دام آورد. بایرن مصمم بود که هرگاه دخترک بار دیگر تقاضای ازدواج را نادیده انگارد، با هابهاوس عازم ایتالیا شود. ام میس میلبنک آن خواستگاری را پذیرفت.
بایرن با وضع آمیخته با بیم و امید گام به گام به سوی سرنوشت خویش نزدیک می شد: بیم آنکه دارد آزادیش را از دست می دهد؛ آن آزادی که در دوستی، معاشرت با جنس مخالف، و در بیان اندیشه هایش از آن سود می جست؛ و امید آنکه ازدواج او را از تار و پود گرفتار کنندة آمیزشها و ماجراهای عشقی خطرناک و خواری آور نجات بخشد. برای دوستانش چنین استدلال می کرد: «البته که من باید اصلاح شوم، سراپای خود را اصلاح کنم. ... این دختر چه موجود نازنینی است.» و به نامزدش می گفت «دلم می خواهد آدمی نیک و سر به راه باشم ... من در اختیار توهستم تا هرطور که دلت می خواهد موجود تازه ای از من بسازی.» میس میلبنک نیز این وظیفة خطیر را با احساس مسئولیتی پرهیزگارانه پذیرفت. و در تاریخ 4 اکتبر 1814 ضمن نامه ای به یکی از دوستانش امیلی میلنر نوشت:
سیرت و منش واقعی لرد بایرن را نباید در دنیای بزرگ جستجو کرد بلکه بهتر است از آنان که به او بسیار نزدیک هستند درباره اش سؤال شود – از آن موجود ناشاد و درمانده ای که وی درصدد دلجویی و دلداریش برآمده؛ از آن آدم تنگدستی که او به کمکش شتافته و حاجتش را برآورده؛ از خدمتکاران و وابستگانی که وی در حقشان چون بهترین ارباب تفقد و مهربانی کرده است. در مورد علت افسردگی و دلسردیش متأسفم که باید اذعان کنم، ظرف دو سال گذشته، من بیش از اندازه مقصر بوده ام ولی اینک از یک آرامش خاطر عمیق و بی دغدغه برخوردارم. به خداوند و انسان ایمان و اعتماد پیدا کرده ام.
وقتی زمان آن فرا رسید که بایرن نزد خانوادة آنابلا در سیهم (نزدیک دارم) برود و رسماً از دختر خواستگاری کند، ناگهان پای طلبش سست شد و شهامتش کاستی یافت. در بین راه چند صباحی در منزل اوگاستا درنگ کرد و از آنجا نامه ای برای نامزدش نوشت که در آن نامزدی خود را فسخ کرده بود. اوگاستا او را ترغیب کرد تا آن نامه را پاره کند، و ازدواج با آن دختر را چون ارتباطی که موجب رستگاریش خواهد بود بینگارد. در 29 اکتبر 1814، بایرن بار دیگر به صوب سیهم به راه افتاد در حالی که دوستش هابهاوس همراه او بود. این دوست در دفتر خاطراتش چنین نوشت: «هرگز هیچ عاشقی این چنین بی شتابی از خود نشان

نداده بود.» داماد، خانوادة عروس را بسیار خونگرم و صمیمی یافت، کوشید تا مطبوعترین رفتار را از خود نشان دهد تا مقبول آنان افتد و در تاریخ 2 ژانویة 1815 نیز، در محراب کلیسا در برابر کشیش حاضر شد تا به خطبة ازدواج خویش با آنابلا گوش فرا دهد.